معنی زبانه ترازو

لغت نامه دهخدا

زبانه ٔ ترازو

زبانه ٔ ترازو. [زَ ن َ ی ِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تکمه و میله ٔ میان شاهین ترازو. رجوع به زبانه و زبانه ٔ شاهین و زبانه ٔ میزان شود.


زبانه

زبانه. [زَ / زُ ن َ / ن ِ] (اِ) چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد... چون زبانه ٔ آتش و زبانه ٔ تیغ. (آنندراج). زبانه ٔ هر چیزی مانند آتش و امثال آن. (انجمن آرا). هر چیز شبیه به زبان مثل میل کوچک میان قفل و شعله ٔ آتش و میل میان شاهین ترازو و میل میان زنگ. (فرهنگ نظام). زبانه ٔ آتش: شُواظ.ضِرام. (دهار) (منتهی الارب). کلحبه. لسان. لَظی ̍. (منتهی الارب). لَهَب. مارِج. (دهار) (منتهی الارب). مارج. زبانه ٔ آتش بی دود. (ترجمان القرآن):
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس دود زود.
فردوسی.
ز تف زبانه ز باد و ز دود
سه هفته به آتش گذرشان نبود.
فردوسی.
پس آتش بروئین دژ اندرفکند
زبانه برآمد بچرخ بلند.
فردوسی.
زبانه هاش [آتش سده] چو شمشیرهای زراندود
کز او بجان خطر است ارچه زر بی خطر است.
عنصری.
نه آتش است سده بلکه آتش آتش تست
که یک زبانه بتازی زند یکی به ختن.
عنصری.
و آن فرشتگان که از زبانه ٔ آتش آفریده شده بودند بروی زمین نافرمانیها میکردند. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی ص 17).
شمع بختش چنان جهان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
خصم اگر برخلاف، نقص تو گوید شود
زآتش دل در دهانش همچو زبانه زبان.
خاقانی.
میسوزم از این غم و نمی بیند
این آتش را زبانه بایستی.
خاقانی.
- زبانه ٔ آتش، شرار. شراره. شرر. شعله. (منتهی الارب). مجازاً شعله را گویند. (آنندراج). شعله ٔ آتش وچراغ و جز آن. (ناظم الاطباء). شعله ٔ آتش. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات):
یکی آتش ز آتشگاه خانه
چو سروبسدین او را زبانه.
(ویس و رامین).
و در تنور آتش میکردند و زبانه ٔ آتش بلند شده بود. (تاریخ بخارا).
در تنور آتش میکردند و زبانه ٔ آتش بلند شده بود. (انیس الطالبین ص 167).
- زبانه ٔ ترازو، آنچه در میان شاهین ترازو باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا).میل میان شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام).آنچه بر پشت شاهین ترازوی زرسنج خاری باشد. به هندی کانیا گویند. (غیاث اللغات). میله ٔ عمودی بر شاهین که در میان دروازه جا دارد و برای درستی وزن باید راست دروازه ایستاده بود:
سخنهای حجت به عقل است سخته
مگردان ترازوی او را زبانه.
ناصرخسرو.
چون راست بود سنگ با ترازو
جز راست نگوید سخن زبانه.
ناصرخسرو.
او بود ترازوی زبانه ٔ عقل
گشتی بهمه راستی نشانه.
ناصرخسرو.
تو ترازوی احدجو بوده ای
بل زبانه ٔ هر ترازو بوده ای.
مولوی.
- زبانه ٔ چوب. رجوع به زبانه ٔ در شود.
- زبانه ٔ در (در اصطلاح نجاری)، چوب سرپهن تیزی که میان کام نهند. در مقابل کام گفته شود: کام و زبانه.
- زبانه ٔ شمع، شعله ٔ شمع:
چون زبانه ٔشمع پیش آفتاب
هست باشد نیست باشد در حساب.
مولوی.
- زبانه ٔ قفل، میل کوچک میان قفل. (فرهنگ نظام).
- زبانه ٔ کلید، جزء برآمده از کلید که با آن قفل را میگشایند. (ناظم الاطباء).
|| گویا در جغرافیا، قطعه زمینی که بدرازا در دریا درآمده باشد گویند یا مطلق شبه جزیره. (یادداشت مؤلف). || در امتداد خلفی گونه، تیغه ٔ غضروفی است که نسبت به فرورفتگی صدفه ٔ سرپوش مانند است و زبانه نام دارد. در پایین و عقب زبانه، برآمدگی غضروفی است که بوسیله ٔ بریدگی از آن جدامیباشد و به غضروف مقابل زبانه موسوم است. (کالبدشناسی هنری کیهانی ص 143).

زبانه. [زَ ن َ / ن ِ] (اِ) رشتها را می گویند که در شاهین ترازو بسته باشد و طرف زبانه آنجا که رشتها با هم آمده باشد برکنار شاهین. (ترجمه ٔ صور الکواکب نسخه ٔ متعلق به کتابخانه ٔ مجلس در ذیل بیان کواکب میزان).

زبانه. [زَ ن َ /ن ِ] (ع اِ) زبانیه. دوزخبان: و خداوند در زیر ثری دوزخ را بیافرید و دوزخ... نوزده زبانه بیافرید و در امر فرمان مالک کرد. (قصص الانبیاء ص 5).

واژه پیشنهادی

زبانه ترازو

ناره

زفانه

شاهین


زبانه شاهین ترازو

عمود

حل جدول

فرهنگ معین

زبانه

هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل،

فرهنگ عمید

زبانه

بیرون‌آمدگی زبان مانند هرچیزی: زبانهٴ ترازو (میلۀ میان شاهین ترازو)، زبانهٴ قفل، زبانهٴ ساعت،
پره،
شعله: زبانهٴ آتش (شعلۀ آتش)، زبانهٴ شمع (شعلۀ شمع)،
* زبانه زدن: (مصدر لازم) شعله کشیدن آتش،
* زبانه کشیدن: (مصدر لازم) = * زبانه زدن

فرهنگ فارسی هوشیار

زبانه

چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد مانند زبانه آتش و زبانه تیغ

تعبیر خواب

ترازو

یکسو کردن ترازو در خواب، رستن قاضی است از عذاب دوزخ. - جابر مغربی

اگر دید عمودِ ترازو بشکست، دلیل که قاضی آن دیار بمیرد. اگر بیند ترازو زیاده و نقصان است، دلیل که در عدل و انصافِ قاضی زیاده و نقصان است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

ترازو در خواب قاضی است. اگر بیند ترازوی نو داشت یا کسی بدو داد، دلیل که در آن موضع قاضی و فقیهی پاک دین بود و کفه ترازو، سمع قاضی است و دِرَم ها که در آن بود، خصومت است، که نزد قاضی کند و سنگهای ترازو، عدل و داد است که در میان خصمان کند، به وقت حکومت. اگر بیند که ترازو ایستاده است، چنانکه هیچ جهت میل نداشت، دلیل که قاضی عدل کند. اگر بیند ترازو راست نبود، دلیل که قاضی راست و منصف نبود و در حکومت میل می کند. ا - محمد بن سیرین

معادل ابجد

زبانه ترازو

679

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری